LOVE
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, توسط ashkan khosravi |

این داستان رو براتون می ذارم.
حتما بخونین ونظرتون رو بگین!
**************************
نسترن 27 ساله متخصص زنان بود.شهرستانی بود.چون  دانشجوی خوبی بود به سفارس دکتر حسینی اومد تهران.پدرش چندسال قبل فوت کرده بود واون  با مادر وخواهر 16 ساله اش زندگی می کرد.دکتر مهربون و آرومی بود.من که خیلی بهش احترام می ذاشتم.اما کسی که دلش رو برده  شهاب بود.چند بار احساس کردم که گاهی اوقات قلب شهاب تند تند می زنه.مدام بهش می گفتم شهاب خان قلبت مشکل داره ها ناسلامتی متخصص قلبی اونوقت قلبت خرابه.می ترسم یدفه قلبت وایسه بمیری اونوقت بشی جوون ناکام.می گفت چیزی نیست.اما بعد کاشف به عمل اومد آقا عاشق شده.گلوش پیش نسترن گیر کرده بود.من متوجه رفتارهای ضایع شهاب بودم وبرام جای تعجب داشت که شهاب با اون همه اعتماد به نفس چرا وقتی می خواست دو کلمه با نسترن حرف بزنه تا مرز سکته می رفت.یه چند مدتی وایسادم تا ببینم  شهاب کاری می کنه یا نه.اما دیدم نه بابا بخاری ازش بلند نمی شه!دیدم اینجوری پیش بره کبوتر شانس می پره و شهاب هم به خاطر شکست عشقی یه بلایی سر خودش میاره.یه بار که رفتم پذیرش اتفاقی شنیدم که داشت با مادرش درباره کارهای حقوقی صحبت می کرد.
....نه مامان!پیدا نکردم!.ار کجا توی این شهر بی در و پیکر یه آدم با وجدان  پیدا کنم که حق یه صغیر رو از عموی ظالمش بگیره.
نه مادر من!نه! تازه عمو اونقدر داره که بتونه آدمها رو بخره! نه مامان!الان کار دارم!شب اومدم خونه باهاتون راجع به این موضوع حرف می زنم.با با ناراحتی خداحافظی کرد.انگار کلافه وناامید بود.من دیدم الان بهترین فرصته.دو تا کار خیر می کنم.هم تو تا کبوتر عاشق رو به هم می رسونم هم نسترن را کمک می کنم تا حقش رو بگیره.رفتم پیشش.
ببخشید خانم امینی؟
بله بفرمایید؟
من دکتر سیامک رادمهر هستم.متخصص قلبم توی این بیمارستان.افتخار آشنایی با شما رو داشتم!
بفرمایید امرتون؟
راستش ببخشیدها!من نا خداگاه حرفتون رو شنیدم!
چی رو؟
همین که مشکل حقوقی پیدا کردید!
انگار مثل کسی که آبرویش را در خطر می دید سعی کرد خودش رو جمع وجور کنه ودر عین حال از کوره در نره!
خب؟
راستش همسر من شیدا فرهمند وکیل تو کارش هم خیلی موفقه.خواستم بگم اگه شما بخواین من می تونم شما رو بهشون معرفی کنم.
خوشحال شد:ممنونم!
راستش شمارش تو گوشیم بوده اما الان گوشیم همراهم نیست.الان هم شیدا دفتر کارشه.برید از برادرشون دکتر فرهمند بگیرید.
شما با دکتر فرهمند فامیلید؟
بله!با عرض تأسف.وخندیدم!
چه جالب؟
حتما الان برید اتاق دکتر فرهمند بگیرید!من هم الان دیگه باید برم خونه!
بله ممنونم از محبتتون الان می رم اتاقشون ازشون شماره رو می گیرم!
نسترن که رفت من کلی خوشحال شدم.اولین قدم موفقیت آمیز بود.سریع از بیمارستان زدم بیرون تا با شهاب رو برو نشم!!
تق تق تق
بفرمایید؟
دکتر فرهمند؟
نسترن اومد تو.
شهاب تا چشمش به نسترن افتاد حال به حال شد ودست وپاش رو گم کرد.نزدیک بود پس بیافته!
سلام!متوجه حال شهاب شد!
سلام خانم دکتر.....بفرمایید!
حالتون خوبه آقای دکتر؟
ممنونم!
هر دونشستند
بفرمایید؟
راستش زیاد وقتتون رو نمی گیرم آقای رادمهر گفتن شماره خواهرتون رو که وکیل هستند ازتون بگیرم.خودشون گوشیشون همراهشون نبود.
بله الان می دم خدمتتون!اما انگار دستای شهاب چغر شده بود نمی تونست بنویسه.حالش خوب نبود
آقای دکتر حالتون خوبه!؟
خوبم!به خاطر کم خوابی و کم غدایی این جور شدم.ببخشید اگه می شه خودتون از روی گوشی بنویسید.
نسترن علت حال خراب شهاب رو فهمید
شماره رو نوشت و بلند شد وتشکر کرد و قبل از رفتن گفت.آقای دکتر شما که آدم تحصیل کرده وفهمیده ای هستین باید به فکر غدا وخوابتون باشین.ممکنه سلامتون به خطر بیافته.خواهش می کنم بیشتر به فکر خودتون باشین.من اصلا دوست ندارم اتفاقی براتون بیافته
اینو گفت وخداحافظی کرد ورفت.شهاب از خوشی دیگه طاقت نیاورد و ولو شد رو صندلی:سیامک الهی بمیری!از دستت راحت شم.مگه نبینمت گردنتو می شکنم!
من یه راست از بیمارستان اومدم خونه:کلید رو تو قفل در چرخوندم و رفتم داخل
شیدا خانم؟
سیامک تویی؟...سلام
سلام خانم عزیز.یه خبری دارم برات دست اول اگه بشنوی بال درمیاری؟چی؟
داداشت عاشق شده و داره قاطی مرغ وخورس ها می شه!!
شیدا با هیجان نشست ومن هم همه چیز رو براش گفتم..........
..........فقط شیدا  امروز شهاب  می زنگه خونمون.بذار من بردارم!
شهاب زنگ زد!منم زدم رو آیفون تا شیدا هم بشنوه!
الو بفرمایید!
الو و ....لااله الا الله...... الو چی به تو پسر؟دلم نمیاد چیزی بهت بگم این چه کاری بود تو کردی؟
چیکار کردم؟
چرا نسترن رو فرستادی اتاقم؟
برای یه کار حقوقی!آقای عاشق شما که بهتر می دونی!؟
چی رو می دونم؟ چرت نگو سیا!!!آبروم رفت!
اولین از اینکه به قول معروف نخوردیم نون گندم ولی دیدم دست مردم.البته نون گندم هم خوردیم.خواهر گرامی!همه فهمیدن شما عاشق شدی با اون رفتارهای تابلوت فقط خواجه شیراز نفهمید که اون هم ایشاالله به زودی.بعدش هم به من چه!تو نمی تونی محکم وایسی!منو یادت رفته به خاطر عشق به خواهر مکرمه تون چاقو خوردم ونزدیک بود برم اون دنیا! بشم دکتر فرشته ها وبهشتی ها
تازه اینقدر من با معرفتم که شیدا و خانم دکتر رو برای این آشنا تر کردم که تو به محبوب دلت برسی.همه چیز رو هم به آبجی گلت گفتم.اون هم قول داده شما رو به هم برسونه.
چی می گی؟
به جون تو راست می گم الان هم شیدا اینجاست.از همین الان بدبخت شدنت رو بهت تسلیت می گم.جوان بودی نه وقت رفتنت بود!
سیامک!؟
جان سیا؟
مرسی!
خواهش می کنم برادر خانم عزیز و دوست 22 سال از 29 سال زندگی ام!
چند ماه بعد شهاب و نسترن با موافقت همه وبزرگواری من با هم ازدواج کردن!
**********************************



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.