دلم از نبودنت پر است...
انقدر که اضافی اش از چشمانم میچکد...
هر کجا هرکس از من میپرسید انتظار برای تو چگونه است؟میگفتم شیرین.
زیرا در لحظات انتظار که دلتنگش میشدم گمان میکردم اوهم دلتنگ و بیقرار است
اما اکنون انتظار برایم کشنده است زیرا...........
كـــ ـ ـــفــ ــ ـش هايتـــــــ را به من قـــرض مــيــدهــي؟؟؟؟
مــيــخواهــم بـبـيـنـم تـنـها گذاشـتـنـم چـــه طــ ــ ـعـ ــ ــمي دارد . . .
چه چیز...؟؟؟
در نگاهم بود...!!!
که از سادگی ام پلی ساختی...
برای ویرانیم...!!!
این روزها زل میزنم تو چشمانم
خودم را بهانه میکنم برایه خنــــــدیدن..
قدم میزنم پا به پـــــایه خودم
ودستم میگیرد دست دیگرم را..
تــــــــــا گم نشوم میان این همه تنهــــــــــایی..
مثل آن است که شاهرگ احساسم را زده باشی ...
بند نمی آید دوست داشتنت !
چقــدر باید بگذرد؟؟
تا مـن
در مـرور خـاطراتم
وقتی از کنار تــو رد می شوم.
تنـــم نلــرزد…..
بغضــم نگیــرد…..
عشق تو
شوخي زيبايي بود که خداوند با قلب من کرد !
زيبا بود
امّا
... شوخي بود !
... ... حالا . . .
تو بي تقصيري !
خداي تو هم بي تقصير است !
من تاوان اشتباه خود را پس ميدهم . . . !
تمام اين تنهايي
تاوان « جدّي گرفتن آن شوخي » است
نظرات شما عزیزان: