در فکر بودم
یکی در باغ خود رفت، دزدی را پشتواره پیاز در بسته دید. گفت: در این باغ چه کار داری؟ گفت: بر راه میگذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت. گفت: چرا پیاز برکندی؟ گفت: باد مرا میربود، دست در بند پیاز میزدم، از زمین برمیآمد. گفت: این هم قبول، ولی چه کسی جمع کرد و پشتواره بست؟ گفت: والله من نیز در این فکر بودم که آمدی.
تازهآمدهام
شخصی در خانه ی مردی خواست نماز بخواند. پرسید که قبله کدام طرف است؟ مرد گفت: من هنوز دو سال است که در این خانه ام. کجا دانم که قبله چون است.
دلیل شکر
مردی خر گم کرده بود. گرد شهر میگشت و شکر میگفت: گفتند : چرا شکر میکنی؟ گفت: از بهر آن که من بر خر ننشسته بودم و گر نه من نیز امروز چهار روز بودی که گم شده بودمیدر فکر بودم
یکی در باغ خود رفت، دزدی را پشتواره پیاز در بسته دید. گفت: در این باغ چه کار داری؟ گفت: بر راه میگذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت. گفت: چرا پیاز برکندی؟ گفت: باد مرا میربود، دست در بند پیاز میزدم، از زمین برمیآمد. گفت: این هم قبول، ولی چه کسی جمع کرد و پشتواره بست؟ گفت: والله من نیز در این فکر بودم که آمدی.
تازهآمدهام
شخصی در خانه ی مردی خواست نماز بخواند. پرسید که قبله کدام طرف است؟ مرد گفت: من هنوز دو سال است که در این خانه ام. کجا دانم که قبله چون است.
دلیل شکر
مردی خر گم کرده بود. گرد شهر میگشت و شکر
میگفت: گفتند : چرا شکر میکنی؟ گفت: از بهر آن
که من بر خر ننشسته بودم و گر نه من نیز امروز
چهار روز بودی که گم شده بودمی
نظرات شما عزیزان: