LOVE
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 خرداد 1391برچسب:عشق, توسط ashkan khosravi |

 
بارون می اومد 

دستاشو مشت کرده بود 

پرسیدم توی مشتت چیه؟ 

گفت:خودت نگاه کن. 

دستاشو گرفتم و آروم باز کردم.. 

توی دستاش چیزی نبود! 

گفتم چیزی نیست که.. 

دستامو که توی دستاش بود فشرد 

گفت:نبود ولی حالا هست 

دستام گرم شد..... 

و او لبخند زد..


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.