در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم ، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.
و به مانند چراغ من
… نه می افروزد چراغی هیچ،
نه فروبسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد.
من چراغم را در آمد رفتن همسایه ام افروختم در یک شب تاریک
و شب سرد زمستانی بود،
باد می پیچید با کاج،
در میان کومه ها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده ی باریک.
و هنوزم قصه بر باد است
وین سخن آویزه ی لب:
((که می افروزد، که می سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟))
در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم ، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.
نظرات شما عزیزان: