LOVE
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, توسط ashkan khosravi |

  

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

کاش هیچوقت

 

آرزو نمی کردم کفش های مادرم اندازه ام شود !

 

 

 

آنهایی که بلند می خندند،بی صدا گریه میکنند...!

 

 

 

قـول بده ، حداقل
“او” را ، مثل “من”
دوست نداشته باشی …

 

 

میخواهم امشب طعم شیرین خواب را از چشمهایت بگیرم
میخواهم فقط برای تو چشمهایم را
نذر باران کنم....

 

 

درستــــ متر کن ...
آدم هـــا قدخودشانند نه قد تصوراتـــــــ تـــــو ....

 

 

آنهایی که بلند می خندد ، بی صدا گریه می کنند ....!

 

 

زبان مشتركي داريم
با اين همه
يكديگر را نمي فهميم

ما
بايد
مثل غارنشين ها
تنها به علامت دست هاي مان
اكتفا مي كرديم
آن وقت شايد هيچ سوء تفاهمي
ميانمان جدايي نمي انداخت

 

 

چـــــــه رنج آورست..!!!.
می ســــــــابم با سوهــــــــانی...
تــــــــــمامیِ خطــــــــوطِ اندامـــــــــم را تا شـــاید پاک کنم..
اثــــــرِ لــــــمسِ سر انگــــــــشتانت را
از اعــماقِ تار و پــــــــودم

 

 

 

یکبار هم وقتی منتظرت نیستم .... به سراغم بیا..... بگذار خیالم غافلگیر شود ....

 

 

 

ایـــن بـــار ،
سیـــگار را بـــکش ،
از طـرفـــی کـــه مـــی ســـوزد ؛
تـــا بــــدانــی چـــه میـــکشم ...

 

 

 

آنقدر خوب هستم،که ببخشمت... اما.. آنقدر احمق نیستم،که دوباره به تو اعتماد کنم...!!

 

 

حوصله خواندن ندارم
حوصله نوشتن هم ندارم
این همه دلتنگی نه با خواندن کم میشود نه با نوشتن
دلم آغوش گرم میخواهد!.....................

 

 

 

یک غریبه می خواهم
بیاید بنشیند فقط سکوت کند
و من هـی حرف بزنم و بزنم و بزنم...
تا کمی کم شود این همه بار ...
بعد بلند شود و برود
انگار نه انگار...

 

 

 

دیروز و فردا هر دو نامردند ...!
دیروز با خاطراتش 
و 
فردا با وعده هایش ...
مرا فریب دادند 
تا 
نفهمم 
امروزم چگونه گذشت...

 

 

 

از اين همخوابگي قرار بود عشق متولد شود، سقط کرديم ...

 

 

 

 

هنری که ندارم جز گلیم بافی تو پایت را دراز تر کن من ادمه اش را می بافم ....!

 

 

زل زده به جاده ی نگرانی ...
چشمان منتظر پنجره هم! 
از نیامدنت٬ خیس شد باز ...
باران است که می بارد!
مه است که گرفته ...

 

 

دلم بی چاره چه بچگانه این پنجره را دلداری میدهد!

 

 

 

گیرم که تو عاقل ... زخم خورده ... بزرگ و پشت دست داغ کرده ...
با کودک درونت چه میکنی که حریص یک لبخند بی ریاست؟

 

 

 

هر شب، ساعت ۱۰، به وقت "کم محلی"

در ایستگاه نگاهت منتظر می نشیند
دلم
تا آخرین قطار بی مهری 
با انبوه مسافرانت
جا نداشته باشد برای احساس
و با سوتی کر کننده 
نظاره کند 
رفتن و رفتن 
عشق در تونل تاریک شهوت را
و خودش را قدم بزند 
و برگردد به خانه ی تنهاییش
مرور کند تمام این قرار عاشقانه را
و مشتاقانه به انتظار بشیند

فردا ساعت ۱۰ به وقت "کم محلی" ...

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.