LOVE
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, توسط ashkan khosravi |

بعد از شام بود که می خواستیم کیکی بخوریم.بچه دایی ام رفت از آشپزخونه چاقو بیاره.هم زمان که من بلند شدم برم اون داشت از در آشپزخونه میومد بیرون که خورد زمین و چاقو فرو رفت پهلوی من.من جیغ بلندی کشیدم وبرزمین افتادم.همه چی بهم ریخت.یکی زنگ زد تا آمبولانس بیاد خون ریزی ام شدید بود ومن از شدت ترس  بی حال.آمبولانس اومد ومنو داخل آمبولانس گذاشتن.پرستارها دست به کار شدن.یکی با کیسه تنفس هوا رو با فشار فرو می داد توی ریه هام و اون یکی هم سعی می کرد تا موقتا خون ریزی رو بند بیاره.اما نمی دونستم چرا بی هوش نمی شدم.پرستاری که بهم تنفس مصنوعی می داد گفت که ضربان قلبت بالاست و تنفست هم نا مناسب و بهتر آروم باشم.من سرم رو تکون دادم اما اونها که جای من نبودند.تا بیمارستان من با همون وضع بودم.بیمارستان که رسیدیم احساس کردم که دارم ازهوش می رم.یکی از پرستارها گفت خونریزی شروع شده و دچار ایست قلبی شده.ماساژقلبی رو احساس می کردم.بالاخره با فشار دادن قفسه سینه ام وشوک برقی برگشتم!خونریزی هم موقتا بند اومد.وقرار شد منو ببرن اتاق عمل.کم کم دوباره با وجود بی حالی هوشیاری نسبی داشتم.منو بردن توی اتاق عمل.بالای سرم دکتر بی هوشی وایساده بود.خانم میانسالی بود که خیلی مهربون بود و درک می کرد آدمهایی که زیر دستش بی هوش می شن چه حالی دارن.ازم پرسید:اسمت چیه؟منم با بی حالی گفتم.گفت نترس.عمل کوچیکیه!تو الان بی هوش می شی وهیچ دردی رو متوجه نمی شی!بعد یه ماسک سیاه سنگین رو گذاشت روی دهنم و گفت:دعا بخون.بعد چند ثانیه فشار هوای داخل ماسک رو احساس کردم.داشتم مقاومت می کردم اما وقتی که هوا با فشار وارد بینی وریه هام شد بیهوش شدم.بعد عمل دوباره با همون کیسه تنفس منو تا ccu بردند.چند ساعتی هم اونجا زیر سیم ولوله تنفس می کردم تا آوردنم تو بخش.اونجا وقتی به هوش اومدم اولین چیزی رو که احساس کردم؛ماسک سبزی بود که روی دهنم بود.خواستم اون رو بردارم که پرستاری که بالاس سرم داشت فشار هوا رو تنظیم می کرد گفت:دست نزن هنوز بهش احتیاج داری.درهمین وقت مامان ودایی ام اومدن داخل.
سلام دخترم خوبی؟من سرم رو تکون دادم.حرفی دیگه نزدن وبیرون رفتن.من ماسکم رو برداشتم وگفتم:دیشب دلم می خواست پسر دایی ام رو خفه کنم اما الان این احساس رو ندارم.پرستار گفت دو سه ساعت دیگه مرخص می شی.الان هم استراحت کن تا اون موقع.بعد خودش ماسک رو گذاشت روی دهنم و اون قدر نگه داشت تا من چشمم رو بستم وبیهوش شدم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.