نشناختم ترا .....!
یـــارب بقدر قــــدر نشناختم تو را
در حد فکر کوته خود ساختم تو را
گاهی ببام مسجد و گه برفراز دیر
دادم ندای یارب و افراختم تو را (!)
گفتم که بر سرایر کونین واقفی
امــــا به نزد بیخبری باختم تو را
تصویری از قیاس و گمان داشتم به سر
کـــز آب و رنـــگ واهمه پرداختم تــو را
دردیست درد غفلت و رنجیست رنج جهل
افســــــــوس با تو بودم و نشناختم تو را
نظرات شما عزیزان: